صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود ...
يكي بود يكي نبود ، غير از خدا هيچ كس نبود ، آخرين شب پاييزه و دختر ِ پاييزي ِ قصه ي ما ، موهاي سياهشو به درازاي امشب شونه كرده و صاف صاف مثل يه سفره پهنشون كرده روي زمين و همه ي ايرانيان رو به بهوونه ي يك دقيقه ، فقط يك دقيقه بيشتر با هم بودن دور هم جمع كرده تا جشن با شكوهي برپا كنن .... اسم دخترك ِ قصه ي ما يلداست !!! حالا چرا يك دقيقه طولاني تر بودن ِ يلدا اينقدر اين شب رو متمايز كرده از همه ي شب هاي پاييزي بماند ! شايد يه جورايي قراره كه يه درس زندگي بگيريم و بدونيم يك دقيقه بيشتر باهم بودن و دور هم بودن چه ارزشي داره كه بخاطرش جشن برپا ميكنن !! پسرم ، يلداست و به بهانه ي اين يك دقيقه بيشتر ، سراغي از حافظ ميگيريم و با خوندن فات...